آیدا خانمآیدا خانم، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره

نی نی جدیدمون

نی نی کوچولوی شیطون

  خوشکل کوچولوی من . من و بابایی روز سه شنبه 20 خرداد که تو یازده هفته و یک روزت بود رفتیم سونوی ان تی و مامان تو رو که در حال دست و پا زدن بودی دید و خیلی خیلی خوشحال شدیم از اینکه تو کاملا سرحال و خوشحال و سالم داری اون تو ورجه وورجه میکنی و البته دو تا عکس خوشکل هم ازت بهمون داد که حتما برات نگش میدارم . نمیدونم تو هم به اندازه ی ما خوشحال بودی یا نه ؟ ؟ جوجوی مامانی چند روزی میشه که یه حرکتای توی دلم حس میکنم هر چند که تو الان خیلی کوچولویی ولی مطمئنم که این همون دست و پا زدنای تو هست بالاخره تو دومین تجربه ی بارداری من هستی  و یه چیزایی رو میدونم ....... عزیز دلم فردا آبجی ایلار چهارده ماهه میشه و نمیدونی چه دختر ...
26 خرداد 1393

هیجان دیدار دوبارت

سلام جوجوی مامان امروز که 19/03/93 هست تو یه نی نی 11 هفته هستی و من و بابا قراره فردا بریم  سونوی NT  تا ببینیم فرشته ی  کوچولومون حالش چطوره .. امیدوارم و مطمئنم که خیلی خوب و شنگولی به امید خدا .... فقط نمیدونم  کاکل زری یا ناز پری بودنت هم مشخص میشه یا نه ؟؟؟؟ خیلی هیجان دارم که بدونم .. نه که برام فرقی داشته باشه نه .. فقط میدونم خیلی تاثیر مهمی خواهد داشت توی زندگیمون اینکه یه پسر داشته باشیم یا یه عسل دیگه مث آیلار خوشکله ...!!!! به هر حال عسلکم به جمع خونوادت خوش اومدی / از طرف : مامانی ، بابایی و آبجی آیلارت ....       ...
19 خرداد 1393

اولین دیدار مامان و جوجو

سلام به جوجوی مامان ، عزیز دلم  ، روز یکشنبه 04/03/93 اولین باری بود که با سونوی معمولی خوشکلم رو ملاقات کردم و از دیدنش خیییلی خیلی خوشحال شدم . نمیدونی دکتر با چه شوقی  قلب کوچولوت رو که داشت مث چن تا دونه برفک وسط  سینت روشن خاموش میشد  بهم نشون میداد و میگفت ببین چقدر جالب قشنگ طپیدن قلبش معلوم میشه !!! این سرشه و اینم جوونه ی دست و پاش !!! قربون اون جوونه های دست و پاهات بشم مامان ... پس کی بزرگ میشی ؟؟؟؟ هر وقت تونستم عکستو اینجا میذارم  .. دومین شیرینی خوشمزه مامان ...... درسته که از اینکه یه دفعه اومدی و به جمع خانوادمون اضافه  شدی یکم شوکه ام ولی خیلی خوشحالم که قبل از اینکه بخام به مشکلات بچ...
8 خرداد 1393

سلام به هدیه الهی جدیدمون

این اولین مطلبیه که دارم توی این وبلاگ مینویسم حسم خیلی متفاوت و خاصه .......... یه حس مبهم و انگار غیر قابل لمس ... شاید اولین بار باشه که انقدر غیر منتظره شوکه شدم و یه اتفاق خیلی مهم برام افتاده ...یعنی برای همه اعضای خانوادمون......... روز یکشنبه ۰۷/۰۲/۹۳ یه چیزیو فهمیدم که تا همیشه توی زندگیم تاثیر مهمی خواهد گذاشت ......... امیدوارم خدا کمکم کنه که بتونم از پسش بربیام .......... آره ...ما برای بار دوم و به صورت کاملا غیر منتظره منتظر یه نی نی دیگه هستیم ........... شاید برای آیلارم خوب باشه شایدم بد .... بد چون به قول باباش دیگه نمیتونه اونطور که باید مورد توجه باشه و مث بقیه بچه های اول خانواده باشه ... شاید هم خیلی خوب باشه...
1 خرداد 1393