شانزده ماهگیت مبارک عزیز دلم
چند روز گذشت ... از یکسال و چهار ماهه شدنت .عمرم آیدا
چهره شادت رو توی ذهنم تجسم میکنم و البته گریه هات رو وقتی که کار دارم و تو همچنان به پای من میچسبی و گریه میکنی مامان ... و من.. صبر کن مامان ... ومن ... ناراحت و غمگینم از این کارم و مجبور ... من رو ببخش از اینکه خییییلی مشغله دارم و مجبورم خواسته هاتو به تاخیر بندازم و از ته دل میگم متاسفم .... گاهی وقتا دلم میخواد توی اداره در کنارم باشی و من تو رو توی بغلم بگیرم . مثل یک نوزاد به خودم بچسبونمت ... طولانی و با چشمان زیبا و رنگیت نگام کنی و مثل همیشه بگی : مامان ... مامانی .. و من هم با عشق جوابت بدم ... جانم.
آیدای من در یک سال و چهار ماهگی :
صحبت کردنت خیلی بهتر شده و کلمات خیلی زیادی رو بلدی و بقیه چیزا رو هم اگه ازت بخوایم تکرار میکنی
مادر جون و بابا جون رو طوری به مامان من و بابای خودت میگی که یعنی هر چیزی که بخوای حاضرن واست فراهم کنن تا تو یه با بگی : بابا جوووون .و البته بعضی وقتا من رو هم مامان جون صدا میزنی ....
بعضی کلیپ های انگلیسی رو که توی گوشیم دارم یاد گرفتی و بعضی کلماتش رو تکرار میکنی باهاش مث : car-, ... plain - train -blue-whiteو برخی اعداد رو
تا چهار رو خودت میشماری و اگر یه در میون ما بگیم تا ده میشماری ..
صدای بعضی از حیوونا رو بلدی و بقیه هم که مث قبل ... هاپ !!!
همه چهار پایان هاپو و همه ی پرندگان توتو هستی واست ..
کلمات دیگه ای که بلدی : آبجی .اینو ( چیزی رو که دوس داری بهت بدیم ). نخام ( نمیخام ) - شه (باشه ) - نکن -بده که اولش bade میگفتی حالا دیگه درست تلفظ میکنی ...کاربرد "نه " رو نمیدونی و هر چیزی رو که بگم میخای میگی نه !!! مثلا مامان دوس داری ؟ حالا من منتظر و تو ..: نه !!!
شعر بع بعی میگه بع بع رو تازه بابا یادت داده و تو هم با سومین تکرار بابا یاد گرفتی .. البته فراموش کرده بودیم که باید واست شعر بخونیم و خیلی هم علاقه نشون میدی و با آبجی آیلار میشینی و برنامه ها و شعر های شبکه هد هد رو نگاه میکنی و از بس تکرارین سعی میکنی باهاشون بخونی . یادم رفت بنویسم که عروسی خاله فاطمه رو توی عید داشتیم و تو خوشحال وشاد کلی رقصیدی .. .و همه کلی ذوقت میکردند دختر ریز نقش من ...