آیدا خانمآیدا خانم، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره

نی نی جدیدمون

تولد آیدا نزدیک است

یکماه دیگر  و دختر سه ساله من ....  به نظرمن سه سالگی یک مرز بزرگ هست که عبور از اون آدم رو از یک دنیا ی کوچیک و پر ابهام و وابسته به دنیای بزرگتر و البته پر هیجانتر و با تجربه های بیشتر میبره و آیدا چند روز دیگه وارد دنیای جدیدش خواهد شد . دوست دارم هر تولدش بیاد ماندنی ترین باشه ... باید تلاش خودم رو بکنم ....  " آیدا "دختری که لایق بهترین هاست . همیشه پشتیبان من .مادر دوم خونمون .آماده امر و نهی برای تمیز نگه داشتن خونه و البته "مواظب خودت باش "های همیشگی برای بدرقه ی همه مون .و سلام و خداحافظی های تاکیدیش . وابسته به آبجی آیلار و همیشه خواهان همراهی آبجی در همه جا ... تقسیم کننده &n...
4 آبان 1396

عکس

یه تاب پدر و دختری   و یه خواب پدر دختری و البته یه تاب دونفره در باغ کوچیکمون ...
18 تير 1396

سی و یک ماهگیت مبارک عزیز دلم

امروز آیدای زیبایم دوسال و هفت ماهه میشود و من مادرش هستم که به شکرانه هر ماه بزرگتر شدنش برایش مینویسم فقط چند خط است ولی میخواهم به خودم و خودش و خدایش بگویم که چه معجزه شگفت انگیزیست وجود آیدا بعنوان دخترم و به خودم گوشزد کنم که تاچه  حد باید شکر گزار نعمت بزرگی بنام "دخترم آیدا  " باشم .  
18 تير 1396

بیست و هشت ماهگیت مبارک عزیز دلم

این ماه عید نوروز رو داشتیم با کلی خوش گذرونی و شادی و احساس خوشبختی . والبته یکبار عود حساسیت تو .آیدا خانم . آیدای شیرینم تو الان 2 سال و چهار ماه رو تموم کردی  . حرف زدنت کامل و بی نقص هست و احساسات رو کاملا درک میکنی و به خوبی بیان میکنی و با جملات بلند و رسائی که میگی همه رو شگفت زده میکنی . فقط هنوز بعضی وقتها (( ر )) رو (( ل )) تلفظ میکنی .  مث : آله بجای آره . بسیار علاقه مند به شعر و داستان و موسیقی هستی و کلی شعر بچه گونه و حتی ترانه های شاد رو بلدی و خودت از مون میخای ضبط ماشین رو روشن کنیم حتی وقتی اصلا به ذهن ما خطور نمیکنه . دختر دل رس من . من و بابا خیییلی به وجودت افتخار میکنیم . اینو همیشه بدون . ب...
20 فروردين 1396

بیست و شش ماهگیت مبارک عزیز دلم

آیدا 2 سال و دو ماهه شد . دختر زیبایم : یک ماه پیش چنین روزهائی برایم بسیار سخت بود تو بیمار شدی بعلت عفونت ریه و بستری شدی و تحمل آن روزها برای هردومان بسیار سخت بود . و البته برای تو سخت تر ، دختر شاد و نازی که عادت به خندیدن و دویدن داشت در تخت کوچکش زندانی شد . خوب که چهار روزه تمام شد . و کمی بهتر شدی ولی وابستگیت به شیر مادر چندین برابر . مانند نوزاد تازه متولد شده ، هر ساعت شیر میخواستی و بهانه گیری میکردی . به حدی رسید که یک هفته بعد مجبور شدم و مجبور  شدم طفل کوچکم را که دیگر دو سالش تمام شده بود از  شیر خودم جدایش کنم. نمیگویم که چقدر برای من سخت بود و بغض میکردم از دیدنت ، از اینکه تو را به اجبار داغدار کرده ا...
19 بهمن 1395

تولد دوسالگیت مبارک عزیز دلم

 18/09/95 یعنی تولد دو سالگی  آیدا . یعنی 18/09/93 و دغدغه های ساعت 8 صبح من . استرس عجله کردن توی زایشگاه برای آماده شدن من در حضور دکتر رضائی برای سزارین . اونهم بعد از یک هفته بستری در بیمارستان بخاطر فشار خون بالا . البته تا نهایت 16 بود ولی از من خواستند که توی بیمارستان بمونم بدون هیچ داروئی فقط برای چک فشار خون و دور بودن از استرس . و من موندم بخاطر ترس از دست دادن تو و ترسیدم بخاطر تنبلی خودم و خودخواهیم آیدایم رو که حالا میتونه بیرون از بدن من زندگی کنه به جرم محبوس بودن توی شکمم از دست بدم . و موندم و برای من و آیلار و بابا خیلی سخت بود . سختی های با ارزش من  گذشت . و ساعت 8:20 روز 18 آذر 95 من توی اتاق عمل بودم ....
20 آذر 1395